هوای غیرقابل پیش بینی و متفاوت سیستان و بلوچستان نمی تواند مانند دیگر مناطق کشور آمدن و رفتن فصل ها را خبر دهد اما چشمم به تقویم روی طاقچه خانه می افتد که چیزی به آمدن سال جدید، آمدن بهار و عید نوروز نمانده است.
گفتم عید نوروز، یادش بخیر کودکی… چقدر آنوقت ها عیدها حال و هوای قشنگ تری داشت خرید لباس عید، شیرینی و شکلات، تعطیلی درس و مدرسه، بازی و گردش، سفر و مهمانی، دیدار پدر بزرگ و مادربزرگ و ذوق عیدی گرفتن و غرق شدن در بوسه هایشان.
بگذریم که حالا چقدر خرید کردن، گردش و سفر رفتن و شاد کردن دل بچه ها سخت و طاقت فرسا شده…
بچه که بودیم می گفتند لحظه سال تحویل در هر حالی باشی تا آخر سال به همان صورت خواهی بود؛ در آن سادگی کودکانه چقدر سعی می کردیم لحظات تحویل سال مبادا چشممان از کلام خدا دور شود اما یادم نمی آید تا آخر سال همانگونه بودیم یا نه!
سر سفره عید، زیر و بم دلمان را می گشتیم تا مبادا کینه کسی در آن بماند …
البته همان بچگی ها هم نفهمیدم چطور می توان، شادی و سرزندگی را با اسیر کردن ماهی های قرمز زیبا در تنگ های تنگ، به خانه آورد در حالی که معمولا ماهی های بیگناه چند روزی مهمان ما نبودند و می مردند؛ و طبیعتا باید آن وقت، شادی و سرزندگی ما هم می رفت.
ما بچه های کویر بیشتر از دیگران ارزش درخت و گل و چمن زار را می دانیم و چقدر دلم می گرفت و وقتی روز آخر تعطیلات، سبزه های پژمرده و رها شده را می دیدم. و هنوز در عجبم چطور می شود با گره زدن این جمعیت سبز زیبا به یکدیگر به آرزوهای خود دست یافت.
در عالم بچگی فقط بوی نو بودن لباس برایمان مهم بود و برق شادی را به چشم هایمان می آورد و حالا لباس هایمان ابزاریست برای برق از چشمان دیگران گرفتن.
خلاصه اینکه هوای کودکی را کم داریم اما هنوز هم می توان گاه گاهی فارغ از غصه و درد، کودکانه خندید و به عطر خوش باران بهاری دل بست، چشم ها را از ظواهر دزدید و به سرخی گل باغچه دوخت …
خبرنگار: صدیقه محمدی